مفهوم باور از دیدگاه ویتگنشتاین
تعیین معیاری برای تشخیص مدعیات نقدپذیر از مدعیاتی نقدناپذیر کار آسانی نیست. در معرفتشناسی این مسئله که چه معیاری ارائه دهیم تا این دو نوع مدعا را بتوان از هم تفکیک کرد، به یک مسئلهی بسیار بنیادی و محوری تبدیل شده است.
نویسنده: علیاکبر احمدی
تعیین معیاری برای تشخیص مدعیات نقدپذیر از مدعیاتی نقدناپذیر کار آسانی نیست. در معرفتشناسی این مسئله که چه معیاری ارائه دهیم تا این دو نوع مدعا را بتوان از هم تفکیک کرد، به یک مسئلهی بسیار بنیادی و محوری تبدیل شده است.
کانت، چنان که میدانید، برای تفکیک این دو نوع مدعا تاریخ را معرفی کرد. او بر این باور بود که اگر مدعیاتی در طول تاریخ - تاریخی که بشر تا کنون داشته است - نقد شده باشند و نقد را پذیرفته باشند، آنها مدعیاتی نقدپذیرند. اما اگر مدعیاتی در طول تاریخ چنان بوده باشند که از هر نقدی فرار کرده باشند و نوعی پلورالیسم در باب آن مدعیات مطرح بوده باشد، بنابراین آنها مدعیاتی نقدناپذیر به حساب میآیند. گره زدن این بحث به بحث تاریخ، اتفاقِ مهمی بود که در فلسفه کانت رخ داد. او این را در مقدمهی نقد اول مطرح میکند که چون مدعیات متافیزیکی در طول تاریخ بر سر جای خود باقی ماندهاند، و هر فیلسوفی رأی خود را در این باب مطرح کرده و تأثیری از رأی دیگری نپذیرفته است - البته در چهار مسئلهای که کانت آنها را مسائل عمدهی متافیزیکی میداند -، بنابراین ما مدعیات متافیزیکی را از عقلانی بودن، نقد عقلانی پذیرفتن، و امکان توجیه صدق و کذب عقلانی خارج میکنیم. به هر حال، اگر ما معیار کانت را نپذیریم، ایرادی ندارد؛ اما باید معیار دیگری ارائه دهیم که بر حَسَب آن معیار تعیین کنیم کدام مدعا نقدپذیر است، و در این صورت آن را باور عقلانی به حساب آوریم و آن را قابل ورود به فرایند معرفت معرفی کنیم. در کل، مشخص کنیم کدام یک نقدناپذیر است و نمیتوان آن را به عنوان باور مطرح و وارد فرایند معرفتی کرد.
ویتگنشتاین از جمله فیلسوفان تحلیلی است که به این مهم توجه کرده است و معیاری را در این خصوص مطرح کرده که بسیار قابل توجه است. از نظر او، بازیِ توصیف معیاری است برای تشخیص باورهای عقلانی از باورهای غیر عقلانی و نقدناپذیر. به اعتقاد او، فقط آن دسته از گزارهها یا جملههایی که در بازیِ توصیف وارد میشوند نقد عقلانی را میپذیرند و بنابراین اگر جملهها در بازیِ دیگری غیر از بازیِ توصیف مطرح شوند، دیگر ماهیت عقلانی ندارند و نمیتوان نقد را بر آنها اطلاق کرد و دلیل آورد که آن مدعا یا آن جمله صادق و یا کاذب است. اگر جملهها در بازیِ شعر، بازیِ استعاره، بازیِ کنایه، بازیِ امر، بازیِ استفهام وارد شوند، معنا دارند؛ اما عقلانی نخواهند بود. او فهرستی از بازیها و به عبارتی کاربردهایی که زبان و جمله میتواند داشته باشد مطرح میکند و برخلاف دورهی قبل، معتقد است که اگر زبان، جمله و گزاره در این بازیها مطرح شوند معنی دارند؛ در حالی که در دورهی اول بر این باور بود که اصلاً معنی ندارند. وی در این دوره میگوید آنها معنی دارند، اما معنای عقلانی ندارد و نقدپذیر نیستند. بنابراین نمیتوان اسم آن را باور عقلانی نامید، و آن را وارد پروسهی معرفت کرد. پس معیاری که ویتگنشتاین مطرح میکند عبارت است از توجه به انواع بازیها و تخصیصِ معرفت و باور معرفتی به بازیِ توصیف. و تنها جمله نقدپذیر عبارت است از گزارهای که قانونی را در عالم و دربارهی پدیدهها کشف کنیم.
توجه به مفهوم و معیار بازیها توجهی است که در فلسفهی تحلیلی فقط ویتگنشتاین انجام داده است و مختص به فلسفهی اوست. به مدد همین معیار، ویتگنشتاین جملههایی را که به اصطلاح در بازیِ خصوصی، یا زبان خصوصی، یا کاربرد خصوصی و درونی به کار میروند واجد ماهیت عقلانی نمیداند و آنها را باور نیز به حساب نمیآورد. هیچ یک از جملاتی که مربوط به عالم درونیِ انسان میشوند، ماهیت عقلانی ندارند، نمیتوان دربارهی آنها چند و چون کرد و آنها را وارد پروسهی معرفت کرد؛ زیرا بازیِ درونی کردنِ جملهها بازیای است که ما در آن جملهها را معطوف به امور درونی میکنیم و طبعاً آن بازی قاعدهمند نیست و نمیتوان آن را به معنای دقیق کلمه «توصیف» دانست. هنگامی که شما میگویید «من شادم»، «من غمگینم» یا ...، در این موارد دیگران نباید گمان کنند که شما در حال توصیفِ عالم درون خودتان هستید؛ در واقع آنها در ظاهر توصیف هستند. بنابراین باورهایی از این دست شبه باورند، باور حقیقی نیستند و ماهیت عقلانی ندارند؛ زیرا دیگران نمیتوانند ردیابی بکنند که آیا شما آدم شادی هستید یا آدمی غمگین. به عبارتی در این موارد، دیگران نمیتوانند وارد بحث بشوند و فرایند معرفی را طی کنند؛ در واقع، نمیتوانند بر رد یا علیه حرف شما شاهد بیاورند، زیرا زبان در این بازی، زبانِ توصیف نیست، و این بازی اساساً بازیِ توصیف نیست. اشتباه است اگر کسی فکر کند که کاربرد جملهها در حیطهی درونی و خصوصی، عبارت است از کاربرد جملهها در بازیِ توصیف. این یکی از نتایجی است که ویتگنشتاین از این معیار خود میگیرد و در واقع دستهای از گزارهها را که گذشتگان آنها را باور عقلانی قلمداد میکردند از زمرهی باور عقلانی خارج میکند. ویتگنشتاین دستهای دیگر از گزارهها را طبق همین معیار از باورهای عقلانی خارج میکند، و آن معتقدات و مدعیات دینی است.
ویتگنشتاین معتقد است که گزارهها هنگامی که در قلمرو دین، یا به عبارتی، در بازیِ دین به کار میروند و کاربرد دینی و الهیاتی پیدا میکنند، به هیچ وجه ماهیت عقلانی و ماهیت باوری ندارند، نمیتوانند باور معرفتی را بسازند و این اشتباهی است که بشریت یا عقلا در طول تاریخ کردهاند؛ این که این مدعیات یا معتقدات دینی را جزء مدعیات عقلانی به حساب آوردهاند. این خطای مقولهای است که آنها انجام دادهاند و باید جلوی این خطا گرفته شود و گفته شود که مدعیات دینی به هیچ وجه مدعیات عقلانی نیستند. چرا؟ چون مدعیات دینی در بازیِ توصیف وارد نمیشوند، اساساً بازیِ دین، بازیِ توصیف نیست و کاربرد جملهها در بین متدینان و مومنان در فضای توصیف نیست. مومنان هنگامی که میگویند «خدایی داریم»، «جهان خدایی دارد» یا «خدایی وجود دارد»، در واقع چیزی را توصیف نمیکنند، بلکه از دو تجربهی شخصی خودشان سخن میگویند؛ تجربهی حیرت و تجربهی امنیت، این دو تجربه از نظر ویتگنشتاین تجربهای است که زندگیِ دینی را میسازد. کسی که دینی میزیَد، زندگیاش با حیرت و امنیت همراه است؛ یعنی احساس میکند که در فضای بیکرانهای است یا با موجود بیکرانی مرتبط است. اگر کسی خودش را با موجودی نامتناهی مرتبط بداند، میگوید که خدا وجود دارد. در واقع، ارتباط خود و شکلِ زندگیِ خود را ظهور میدهد. او با نامتناهی همراه و مواجه میشود و همین مواجهه حیرت عقلانی را به دنبال دارد و او این را به صورت گزارهی «خدا وجود دارد» مطرح میکند؛ اما دیگران نباید گمان کنند که این گزاره، گزارهای عقلانی است و توجیه عقلانی دارد.
هنگامی که مومن ظهور و تجلیای از تجربهی امنیت دارد، باز به همین شکل است. مومن کسی است که چنان میزیَد که زندگیاش همراه با امنیت باشد، و جهان برای او امنیت دارد. ایمان آن چیزی است که امنیت میبخشد، مومن کسی است که در ایمنی زندگی میکند، خودش را تحت حمایت کسی میداند که میتواند به او امنیت دهد، و به همین جهت میگوید «خدا وجود دارد».
بنابراین «خدا وجود دارد» گزارهای نیست که عقلانی باشد، که در این صورت دلیل بیاورید که آن را رد کنید یا آن را اثبات کنید؛ بلکه ظهور و تجلی است از یک زندگی، و در واقع حاکی از نوعی زیستن است. به قول تولستوی، او همواره میگوید که ایمان آن چیزی است که با آن زندگی میکنیم. این سخن او را سخت تحت تأثیر قرار میدهد؛ زیرا بدین معناست که ایمان مربوط به ذهن نیست، بلکه مربوط به وجود انسان و نحوهی زیست او است.
بنابراین مطابق رأی ویتگنشتاین، گزارههای دینی در واقع ظهور و بروزی از تجربهی حیرت و امنیت هستند. به همین دلیل ویتگنشتاین گزارههای دینی را مربوط به کاربرد توصیف نمیداند و معتقد است که آنها دارای ماهیت عقلانی نیستند و با کسانی که این گزارهها را دارای ماهیت عقلانی میدانند وارد چالش میشود. روزگاری در سال 1930 با یکی از شاگردان خود، که تا آخر عمر با او در ارتباط بود، کتابی را به نام شاخ زرین از یک دانشمند مردمشناس مطالعه کرد، و با این دوست خود، دربارهی این کتاب مباحثه کرد. بعد از مرگ او، این مباحثات تحت عنوان ملاحظاتی در باب کتاب شاخ زرین فریزر چاپ شد. در این کتاب، ویتگنشتاین با فریزر که در پی نقد عقلانیِ باور به خدا بود، وارد چالش میشود. ویتگنشتاین معتقد است که باور به خدا، گزارهای نیست که شما بخواهید آن را نقد عقلانی بکنید. حرف فریزر در این کتاب این است که بشر زمانی برای آن که بخواهد طبیعت را تحت کنترل خود داشته باشد و مهار کند، به سحر و جادو پناه برد و زمانی دیگر خودش را به رحمتِ موجودی الهی گره زد. ویتگنشتاین معتقد است که شما نمیتوانید بگویید مثلاً مردم آفریقایی زمانی عهد سحر و جادو بودند و زمانی دیگر متدین شدند وباور به خدا پیدا کردند؛ و الآن که به قول اگوست کنت که دورهی علمیاندیشی است، دیگر لزومی ندارد که باور به خدا را در پیش بگیرند و آن را در ذهن خودشان داشته باشند. در نظر ویتگنشتاین، این حرف فریزر که بشر زمانی برای آن که بخواهد طبیعت را تحت کنترل خود داشته باشد و مهار کند، به سحر و جادو پناه برده و زمانی دیگر خودش را به رحمتِ موجودی الهی گره زده است، هیچ معنایی ندارد. در نظر او، تجربهی دینیِ انسانها ربطی به تجربهی سودجویانه ندارد. این که ما بخواهیم طبیعت را مهار کنیم و به عنوان مثال برای آمدن باران متوسل به دعا و جادو شویم و یا به ارادهی الهی توسل پیدا کنیم، این امر ممکن نیست تجربهی دینی را توضیح دهد و دلیلی باشد برای باور به وجود خداوند. در واقع، باور به خدا تجلی نوعی زندگی است و محصولِ دو نوع مواجههی حیرتی و امنیتی با یک موجود نامتناهی. ویتگنشتاین هر گونه تلاش عقلانی را، چه در رد مدعیات دینی و چه در جهت اثبات و دفاع از باورها و مدعیات دینی، رد میکند و نمیپذیرد.
این امر سبب شده که بسیاری ویتگنشتاین را در زمرهی فدئیستها قلمداد بکنند. این گروه معتقدند که او در فلسفهی تحلیلی فدئیسم را احیا کرده است و همچنین رأی کییرکگارد و پاسکال را. اگر تاریخ را دنبال کنید. رأی ترتولیان در قرون وسطی را، که رأی فدئیستی است و اصالت دادن به ایمان و عدم تحویل باورهای ایمانی به باورهای عقلانی است، وی دوباره زنده کرده است.
نکتهای که باید به آن اشاره کنم، این است که قرائت فدئیستی از رأی ویتگنشتاین را باید با اندکی احتیاط مورد ملاحظه قرار داد و به راحتی نمیتوان دیدگاه ویتگنشتاین را با کییرکگارد و یا امثال او یکی دانست. فدئیسم در طول تاریخ به معنی تقدم دادن ایمان نسبت به باور بوده است، ولی ویتگنشتاین چنین رایی ندارد. او معتقد نیست اگر ما مومنانه زندگی بکنیم، آنگاه باورهای موجهی پیدا میکنیم، در حالی که امثال ترتولیان بر این باور بودند که ایمان بیاورید تا باور پیدا کنید، و در این صورت توجیهی مناسب و عقلانی برای ایمانیات خودتان پیدا بکنید. در واقع، آنها معتقد بودند که اگر انسان زندگی ایمانی داشته باشد، عقل او اصلاح میشود و از حالت کجروی و اعتراضهای جهودی و انکارهای بیجا دست میکشد، و در این صورت است که عقل او مسیر درستی را طی میکند. پس اگر عقل در چارچوب قلب سلیم حرکت کند، این عقل درست خواهد بود. این مدعایی فدئیستی است متعلق به قرون وسطی؛ اما آیا میتوان چنین مطلبی را به ویتگنشتاین نسبت داد؟ پاسخ منفی است، زیرا او اساساً معتقد است که مدعیات دینی مانند گزارههایی همچون «خدا وجود دارد»، «مومنان در رستاخیز به پاداش اعمال خود میرسند و کافران به عقوبت» و ... اساساً از محتوای توصیفی تهی است، و اصلاً وارد بازیِ توصیف نمیشود. فقط گزارههایی که در بازیِ توصیف وارد میشود که ماهیت عقلانی داشته باشد، و قابل رد یا قبول عقلانی داشته و امکان توجیه صدق و کذب آنها وجود داشته باشد. بنابراین تقدم ایمان نسبت به باور عقلانی در ویتگنشتاین قابل تصور نیست. اما، اگر منظور از فدئیسم این باشد که ایمان اصالت دارد و قابل تحویل به عقل نیست و نمیتوان با یک دلیل فلسفی و عقلی، مانند برهان وجوب و امکان، که یک دلیل فلسفی محض است، یا برهان نظم که یک دلیل تجربی یا نیمه تجربی برای اثبات وجود خداوند است، به ایمانیات رسید، و این که ارتباط منطقی و ضروری و ذاتی و تولیدی بین فعالیتها و فرایندهای عقلانی با امور ایمانی وجود ندارد، و امور ایمانی به قول کانت به عقل عملی ارتباط دارند نه عقل نظری، در این صورت باید گفت آری ویتگنشتاین به چنین دیدگاهی اعتقاد دارد و اصالت را به ایمان میدهد و فدئیست به شمار میآید؛ اما در آثار ویتگنشتاین تقدم ایمان بر باور عقلانی وجود ندارد.
پینوشتها:
1. عضو هیأت علمی جامعهالمصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) العالمیه.
منبع مقاله :میری، سید محسن؛ (1392)، معرفت و باور (رویکردی تطبیقی)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}